کار کوچک، نتایج بزرگ

کار کوچک، نتایج بزرگ
مردی در کنار ساحل دورافتاده­ای قدم می­زد. مردی را در فاصله دور می­بیند که مدام خم می­شود و چیزی را از روی زمین بر می­دارد و توی اقیانوس پرت می­کند. نزدیک­تر می­شود، می­بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می­اندازد.

 -         صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟

-         این صدفها را در داخل اقیانوس می­اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف­ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

-         دوست من! حرف تو را می­فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی­توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی­بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی­کند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:

((برای این یکی اوضاع فرق کرد.))

 نتیجه: ما نمی­توانیم کارهای بزرگی را روی این کره خاکی انجام دهیم، اما می­توانیم کارهای کوچک را با عشق­های بزرگ انجام دهیم و کارهای کوچکی که با عشق بزرگ صورت می­گیرد دیگر یک کار کوچک نیست، کاری بزرگ است و کارهای بزرگ نتایجی بزرگ در پی دارند.

اگر کار کوچکی با دقت و به طور مداوم و از روی محبت انجام شود دیگر کار کوچکی نیست.