خانه عناوین مطالب تماس با من

دانستنی - داستان کوتاه و زناشویی

مشکلات زناشویی

دانستنی - داستان کوتاه و زناشویی

مشکلات زناشویی

روزانه‌ها

همه
  • داستان کوتاه
  • داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید
  • هوادار بیرجندی دکتر قالیباف هوادار بیرجندی دکتر قالیباف

دسته‌ها

  • آیا نزدیکی می تواند به جنین صدمه 1
  • آیا نحوه ی مقاربت در حاملگی بای 1
  • مسئله و مشکلات جوانان امروز 1
  • مشکل اصلی جامعه ایرانی چیست ؟ 1
  • ازدواج و جوانان در جامعه 1
  • زن و مرد در زیست‌شناسی نوین !!! 1
  • تفاوت دختران و پسران در مهارت‌ها 1
  • دختران در سن کمتر و به میزان بیش 2
  • بلوغ در دختران 1
  • عادت ماهیانه چگونه اتفاق می افتد 1
  • نقش زن در تولید مثل: 1
  • حاملگی: 1
  • تغییرات بلوغ در پسران 2
  • بلوغ یعنی چه؟ 1
  • بالغ شدن 1
  • آشنائی با مسائل جسمی دوران بلوغ 2
  • روانشناسی زن از دیدگاه علی (ع) 1
  • انگیزه های اجتماعی 5
  • چند نکته کارساز در مورد " مدیریت 7
  • مهر و محبت در خانواده و تاثیر آن 6
  • آشنایی با دوران یائسگی یا منوپوز 1
  • تغییرات سینه ها در دوران بارداری 1
  • ده خواسته زنان از همسرانشان 1
  • تغییرات مو و ناخن هنگام بارداری 1
  • شب ادراری 1
  • افزایش ترشح بزاق در دوران باردار 1
  • افسردگی پس از زایمان 1
  • پیشگیری خوب یا بد 1
  • الفبای بچه داری برای مادران جوان 1
  • علل شایع مشکلات بارداری در مردان 2
  • بایدها و نبایدهای آرایشی در دورا 1
  • بارداری خارج رحمی چیست؟ 1
  • کودک‏آزاری و پیامدهای آن 1
  • تکنیک های آرامش بخشی در زایمان 1
  • تخفیف و تسکین درد در زایمان 1
  • تکنیک های تنفسی برای زایمان 1
  • مراحل زایمان 1
  • معیار آپگار چیست ؟ 1
  • تفکر مثبت در حاملگی بعد از سقط ج 2
  • مشکلات دوران بلوغ در دخترها 1
  • مطلوب ترین سنین برای باردار شدن 1
  • داستان مداد 1
  • دختر فداکار 1
  • بامبو و سرخس 1
  • شقایق 1
  • افکار جهنمی 1
  • قبر خالى 1
  • رنجش 1
  • یکی بود یکی نبود 2
  • داستان شیطان چه مى کند؟ 1
  • دهقان و ارباب 1
  • فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود 2
  • داستان کوتاه چه کشکی، چه پشمی 1
  • ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه! 1
  • ماه خال دار 1
  • داستان بخت بیدار 1
  • چیزی برای نگرانی وجود نداره 1
  • تکه ای که دوست نداری!؟ 1
  • چه کسی از ویس و رامین می ترسد و 1
  • کیک مادربزرگ 1
  • دانه ای که سپیدار بود 1
  • داستان زیبای همره 1
  • داستان جالب امتحان دامادها !! 1
  • همراز یکدیگر باشیم 1
  • شیطان 2
  • جعبه های سیاه و طلایی 1
  • عشق و ثروت و موفقیت 2
  • ساحل و صدف 1
  • رقص آخر 1
  • کمک به دیگران کمک به خود ماست 1
  • مرا فراموش نکنید 1
  • کار کوچک، نتایج بزرگ 1
  • همه چیز به ما بستگی دارد 1
  • مواظب باشید دست خالی نیایید 1
  • شاد باشید 1
  • مشکلات ما را می سازند 1
  • محلی بدون مشکل 2
  • داستان خواندنی قورباغه ی بزرگ 1
  • مراقب باشید 1
  • کمی بیشتر فکر کن شاید خیلی هم بی 1
  • گلف باز 1
  • داستان خواندنی ازدواج یوسف و زلی 1
  • لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظ 1
  • امام زین العابدین و مرد دلقک 1
  • داستان کوتاه ماهی گیر ثروتمند 1
  • داستان زیبای خیرات 1
  • مردی که فریاد میزد ترزا 1
  • دو پهلوان 1
  • حسرت 1
  • داستان زیباى شیخ صنعان و دختر تر 1
  • عشـــــــــق بـــــی پــایــان 1
  • الکساندر فلمینگ (داستان پنی سیلی 1
  • داستان زیبای فدای پروانه! 1
  • نامه ای به خدا 1
  • گردشی فراموش ناشدنی 1
  • درسی از ادیسون 1
  • چرا زنان گریه میکنند؟ 1
  • داستان زیبا 2
  • داستان شام آخر 1
  • قورباغه ها 1
  • داستان شاعر و فرشته ای 1
  • بساط شیطان 1
  • زندگی خروسی 1
  • راه بهشت 1
  • دستان دعا کننده 1
  • یکی از بستگان خدا 1
  • داستان هیچ وقت زود قضاوت نکنیم ! 1
  • به یاد داشته باش که من هرگز تو ر 1
  • خدایان یونان 1
  • اقیانوس کجاست ؟ 1
  • ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امی 1
  • سعادت جاودان 1
  • پیرزن بغضش گرفته بود... 1
  • گل سرخی برای محبوبم 1
  • گنجشک و خدا 1
  • داستان بچه ی تخص 1
  • زنجیر عشق 1
  • آیا خدا هست ؟ 1
  • عجایب هفتگانه جهان 2
  • داستان زیبای تله موش 1
  • داستان رز 1
  • سنجش عملکرد 1
  • من ماندم و قصه‌ای ناتمام 1
  • داستان زیبای عشق جوان به دختر 1
  • چاه 1
  • بهای عشق 1
  • شور جوانی و ازدواج جوانان 25
  • دوست و دوست یابی و آفات دوست 13
  • داستان های کوتاه آموزنده 19
    • داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی 19
    • داستان زیبای نجار پیر 4

ابر برجسب

داستان کوتاه انیشتین و راننده اش داستان کوتاه داستان کوتاه قورباغه ی بزرگ داستان یک روحانی با ۷ دختر! داستان زیبای نصیحت مادر داستان کوتاه راه کار شیطان داستان آموزنده تخته سنگ داستان آموزنده سلف سرویس داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند داستان واقعی و زیبای دعای مادر داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها داستان آموزنده طناب خیالی داستان پرداخت هزینه در آخرت داستان آموزنده شکست غیر ممکن داستان

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • داستان آموزنده اثرات ازدواج با زیبا رویان
  • داستان پسر کوچک و تقاضا از پدر
  • داستان زیبای قضاوت
  • داستان کوتاه یک گام هرچند کوچک
  • داستان کوتاه دنیا از آن خیال پرزدازان است
  • داستان کوتاه صرف شام با زنی دیگر
  • نگاه به زندگی از دریچه‌های متفاوت
  • داستانی زیبا و پند آموز پیرمردتهیدستی از مولانا
  • داستان زیبا و جذاب مادر دروغگو
  • داستان پدر و خواستگاران
  • داستان موفقیت شرکت زیمنس
  • داستان زن نازا
  • داستان آموزنده گنج غلام
  • داستان زیبا و خواندنی قورباغه، داستان خواندنی قورباغه
  • داستان آموزنده، داستان آموزنده تاثیر قرآن, ای کاش با مادرم عکسی گرفته بودم..
  • داستان جالب چهار فصل زندگی، داستان چهار فصل زندگی
  • داستان کوتاه راننده اتوبوس – طنز، داستان کوتاه راننده اتوبوس، داستان راننده اتوبوس
  • داستان یک روحانی با ۷ دختر!
  • داستان زیبای نصیحت مادر
  • داستان کوتاه راه کار شیطان
  • داستان آموزنده گنج غلام
  • داستان آموزنده و زیبای تاثیر قرآن
  • داستان جالب دزد کیست!؟
  • داستان جالب زن باهوش
  • داستان آموزنده توهم قفل
  • داستان جالب مسابقه
  • داستان کوتاه نجات زندگی
  • داستان تحمل درد آمپول
  • داستان جالب صورت حساب
  • داستان زیبای کلام امید
  • داستان آموزنده عکاسی خدا
  • داستان آموزنده تخته سنگ
  • داستان غمگین دستان پاک رفتگر,داستان غمگین,داستان مفهومی دستان پاک رفتگر,داستان کوتاه دستان پاک رفتگر
  • داستان آموزنده سلف سرویس
  • داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند بدهکاریم؟
  • داستان واقعی و زیبای دعای مادر
  • داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها .. خدا حافظ
  • داستان آموزنده طناب خیالی
  • داستان پرداخت هزینه در آخرت
  • داستان کوتاه 1
  • داستان کوتاه انیشتین و راننده اش
  • داستان عجیب مرگ در غسالخانه!، داستان واقعی مرگ در غسالخانه!، داستان عجیب مرگ در غسالخانه، داستان کوتاه مرگ در غسالخانه!
  • داستان آموزنده شرافت و مردانگی
  • داستان واقعی سخنرانی بیل گیتس، داستان جذاب سخنرانی بیل گیتس، داستان خواندنی سخنرانی بیل گیتس، داستان کوتاه نامه تاجر به همسرش
  • داستان لبخند سنت اگزوپری
  • داستان آموزنده عشق و نفرت, داستان آموزنده دعای مادر, داستان آموزنده اهمیت همسایه
  • داستان زیبای آلزایمر مادر
  • داستان آموزنده شکست غیر ممکن
  • داستان جالب خلبانان نابینا
  • داستان کوتاه هدیه مادر, داستان خواندنی درسی از طبیعت, داستان آموزنده چادر

نویسندگان

  • میثم 61

بایگانی

  • دی 1394 8
  • مهر 1394 4
  • خرداد 1394 5
  • بهمن 1393 4
  • آبان 1393 7
  • مهر 1393 11
  • شهریور 1393 7
  • مرداد 1393 15
  • آذر 1392 1
  • آبان 1391 13
  • اسفند 1390 25
  • فروردین 1390 93
  • آذر 1389 23
  • تیر 1389 21
  • آذر 1388 6
  • آبان 1388 18

تقویم

دی 1394
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30

جستجو


آمار : 126474 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • مراقب باشید دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:38
    مراقب باشید مردی با اسب و سگش در جاده­ای راه می­رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی صاعقه­ای فرود آمد و همه را کشت. اما مرد نفهمید دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش می­رفت. پیاده روی دراز بود، تپه بلند بود، آفتاب تندی بود، عرق می­ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه مرمری عظیمی...
  • داستان خواندنی قورباغه ی بزرگ دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:37
    داستان خواندنی قورباغه ی بزرگ در نیمه روز قورباغه ها جلسه ای گذاشتند. یکی از آن ها گفت: این غیر قابل تحمل است. حواصیل ها روز ما را شکار می کنند و راکون ها شب کمین ما را می کشند. دیگری گفت: بله. هریک به تنهایی به حد کافی بد هستند اما هر دو، حواصیل ها و راکون ها با هم یعنی ما یک لحظه آرامش نخواهیم داشت. باید حواصیل ها...
  • کار کوچک، نتایج بزرگ دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:36
    کار کوچک، نتایج بزرگ مردی در کنار ساحل دورافتاده­ای قدم می­زد. مردی را در فاصله دور می­بیند که مدام خم می­شود و چیزی را از روی زمین بر می­دارد و توی اقیانوس پرت می­کند. نزدیک­تر می­شود، می­بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می­اندازد. - صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟ - این صدفها را...
  • محلی بدون مشکل دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:35
    محلی بدون مشکل یک روز یک مرد جوان رفت پیش دکتر وینسنت پیل و بهش گفت: - آقای دکتر من خسته شدم. من نمی تونم از پس مشکلاتم بر بیام. لطفاً به من کمک کنید. دکتر پیل جواب داد: - باشه فقط یکم صبر کن من یک سخنرانی دارم بعد از سخنرانی به تو جایی رو نشون می­دم که هیچ کس اونجا مشکلی نداره. مرد جوان خوشحال می­شه و می­گه: - باشه...
  • مشکلات ما را می سازند دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:35
    مشکلات ما را می سازند یک دختر مراکشی همراه پدرش که شغل او نخ ریسی بود زندگی می کرد. از بخت خوب پیرمرد پولدار می شه و تصمیم می گیره دخترش رو یک سفر با کشتی به دریای مدیترانه ببره. اما کشتی با طوفان مواجه می شن و کشتی غرق می شه. پدر می میره و دختر به ساحل مصر می رسه. یک خانواده مصری که کارشون نساجی بوده میان و اون دختر...
  • شاد باشید دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:31
    شاد باشید روزی دختر جوانی در چمنزاری قدم می­زد و پروانه­ای را لابه­لای بوته خاری گرفتار دید. او با دقت زیاد پروانه را رها کرد و پروانه پرواز کرد و سپس بازگشت و تبدیل به یک پری زیبا شد و به دختر گفت: به خاطر مهربانیت هر آرزویی که داشته باشی برآورده خواهد کرد. . دخترک لحظاتی فکر کرد و گفت: من می­خواهم شاد باشم. پری سرش...
  • مواظب باشید دست خالی نیایید دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:29
    مواظب باشید دست خالی نیایید یه سرزمین دو برادر پهلوان زندگی میکردند. برادر بزرگتر به نام فیلیپ برادر کوچک هم رابین بود. در یکی از روزها پادشاه دو برادر را به قصر خود دعوت کرد. پادشاه پس از خوش آمدگویی به آنها گفت که دشمن به مرز شمالی این کشور حمله کرده و شما تنها کسانی هستید که میتونید از ما در برابر دشمنان حفاظت...
  • همه چیز به ما بستگی دارد دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:28
    همه چیز به ما بستگی دارد در زندگی هر کدام از ما ممکنه فراز و نشیب­های بسیار زیادی وجود داشته باشه. ممکنه بعضی وقتها ما دچار مشکلاتی بشیم که اکثراً خودمون اونها رو رقم زدیم و زمانیکه با اونها دست و پنجه نرم می­کنیم ممکنه شکست بخوریم و این شکست رو دست تقدیر و سرنوشت و ... بدونیم. در صورتیکه اصلاً اینطور نیست. بلکه خود...
  • کار کوچک، نتایج بزرگ دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:26
    کار کوچک، نتایج بزرگ مردی در کنار ساحل دورافتاده­ای قدم می­زد. مردی را در فاصله دور می­بیند که مدام خم می­شود و چیزی را از روی زمین بر می­دارد و توی اقیانوس پرت می­کند. نزدیک­تر می­شود، می­بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می­اندازد. - صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟ - این صدفها را...
  • مرا فراموش نکنید دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:25
    مرا فراموش نکنید روزی پدری در اتاق خود به شدت سرگرم کار بود و مشغول بررسی نامه ها و تنظیم قرار ملاقات و ... بود. به طوری که وقتی دخترش به او نزدیک شد متوجه نشد. دختر پس از کمی سکوت گفت: - بابا چیکار می کنید؟ - دخترم دارم قرار ملاقات هام رو توی دفترم می نویسم. باز مجدداً دختر پس از چند لحظه سکوت گفت: - بابا آیا اسم من...
  • کمک به دیگران کمک به خود ماست دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:24
    کمک به دیگران کمک به خود ماست در سال 1974 مجله گاید پست، گزارش مردی را نوشت که برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود. نگهان برف و کولاک او را غافلگیر کرد و در نتیجه راهش را گم کرد. از آنجا که برای چنین شرایطی پوشاک مناسبی همراه نداشت، می­دانست که هر چه سریعتر باید پناهگاهی بیابد. در غیر اینصورت یخ می­زد و می­مرد. علی­رغم...
  • رقص آخر دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:22
    رقص آخر ماریا تبریزپور باد مثل یک پسر جوان و هوس‌باز و شیطان، با لباس‌های قشنگ، بر و روی زیبا، و موهای شانه‌کرده، دور و بر برگ‌ها می‌چرخد. برگ‌های نوجوانی که هنوز توی بغل مادرشان هستند و جاشان گرم و نرم است، برگ‌هایی که هنوز معنی سرما و سختی و در به دری را نکشیده‌اند. باد بعد از عشوه و طنازی‌های زیاد می‌رود سراغ یک...
  • ساحل و صدف دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:21
    ساحل و صدف مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می‌اندازد. - صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟ - این صدفها را در داخل...
  • خودخواهی دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:19
    خودخواهی بدکاری هنگام مرگ، ملکه دربان دوزخ را دید. ملکه گفت: کافی است که فقط یک کار خوب کرده باشی تا همان یک کار تو را برهاند. خوب فکر کن. مرد به خاطر آورد که یکبار در جنگلی قدم می­زد. عنکبوتی سر راهش دیده بود و برای این که عنکبوت را لگد نکند راهش را کج کرده بود. ملکه لبخندی بر لب آورد و در این هنگام تار عنکبوتی از...
  • عشق و ثروت و موفقیت دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:15
    عشق و ثروت و موفقیت زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم...
  • جعبه های سیاه و طلایی دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:13
    جعبه های سیاه و طلایی در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر. از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را...
  • شیطان دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:12
    شیطان مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد،...
  • شیطان دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:12
    شیطان مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد،...
  • همراز یکدیگر باشیم دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:11
    همراز یکدیگر باشیم در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از...
  • داستان جالب امتحان دامادها !! دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:07
    داستان جالب امتحان دامادها !! زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب...
  • داستان زیبای همره دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:06
    داستان زیبای همره همره بقلم قصه نویس نامی ایران، شادروان صادق چوبک دو تن به از یک تن‌اند. زیرا پاداش نیکویی برای رنجشان خواهند یافت. چون هرگاه یکی از پای افتد دیگری وی را بر پای بدارد؛ اما وای بر آنکه تنها افتد، زیرا کسی را نخواهد داشت که در برخاستن وی را یاری دهد. توراة : آیات 9 و 10 از باب چهارم کتاب جامعه دو گرگ،...
  • دانه ای که سپیدار بود دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:04
    دانه ای که سپیدار بود دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود. دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت: "من هستم، من اینجا هستم، تماشایم...
  • کیک مادربزرگ دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:03
    کیک مادربزرگ سر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره. مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. ـ روغن چه طور؟ ـ نه! ـ و حالا دو تا تخم مرغ. ـ نه مادر بزرگ! ـ آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟...
  • چه کسی از ویس و رامین می ترسد و چرا؟ دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:00
    چه کسی از ویس و رامین می ترسد و چرا؟ شاه شاهان « شاه موبد» که قصد ازدواج با « شهرو» ملکه زیبای « ماه آباد» را داشته در مقابل مخالفت « شهرو» با اوعهد کرد که اگر شهرو، دختری بزاید نامزد شاه باشد. شهرو، «ویس» را زایید. مادر عهد شکست و او را به «ویرو» برادر «ویس» داد. لیکن شاه موبد با ویرو به جنگ و نزاع برخاست و چون به...
  • تکه ای که دوست نداری!؟ دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 19:58
    تکه ای که دوست نداری!؟ شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و...
  • چیزی برای نگرانی وجود نداره دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 19:57
    چیزی برای نگرانی وجود نداره فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی. اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری. اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش...
  • داستان بخت بیدار دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 19:55
    داستان بخت بیدار روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در...
  • ماه خال دار دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 19:53
    ماه خال دار گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم ! پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به...
  • ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه! دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 19:52
    ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه! زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد. اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌کند تا بعداً تک تک آنها را به‌رخم بکشد. به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا...
  • داستان کوتاه چه کشکی، چه پشمی دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 19:51
    داستان کوتاه چه کشکی، چه پشمی چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد... از دور بقعه...
  • 261
  • 1
  • ...
  • 5
  • صفحه 6
  • 7
  • 8
  • 9