خانه عناوین مطالب تماس با من

دانستنی - داستان کوتاه و زناشویی

مشکلات زناشویی

دانستنی - داستان کوتاه و زناشویی

مشکلات زناشویی

روزانه‌ها

همه
  • داستان کوتاه
  • داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید
  • هوادار بیرجندی دکتر قالیباف هوادار بیرجندی دکتر قالیباف

دسته‌ها

  • آیا نزدیکی می تواند به جنین صدمه 1
  • آیا نحوه ی مقاربت در حاملگی بای 1
  • مسئله و مشکلات جوانان امروز 1
  • مشکل اصلی جامعه ایرانی چیست ؟ 1
  • ازدواج و جوانان در جامعه 1
  • زن و مرد در زیست‌شناسی نوین !!! 1
  • تفاوت دختران و پسران در مهارت‌ها 1
  • دختران در سن کمتر و به میزان بیش 2
  • بلوغ در دختران 1
  • عادت ماهیانه چگونه اتفاق می افتد 1
  • نقش زن در تولید مثل: 1
  • حاملگی: 1
  • تغییرات بلوغ در پسران 2
  • بلوغ یعنی چه؟ 1
  • بالغ شدن 1
  • آشنائی با مسائل جسمی دوران بلوغ 2
  • روانشناسی زن از دیدگاه علی (ع) 1
  • انگیزه های اجتماعی 5
  • چند نکته کارساز در مورد " مدیریت 7
  • مهر و محبت در خانواده و تاثیر آن 6
  • آشنایی با دوران یائسگی یا منوپوز 1
  • تغییرات سینه ها در دوران بارداری 1
  • ده خواسته زنان از همسرانشان 1
  • تغییرات مو و ناخن هنگام بارداری 1
  • شب ادراری 1
  • افزایش ترشح بزاق در دوران باردار 1
  • افسردگی پس از زایمان 1
  • پیشگیری خوب یا بد 1
  • الفبای بچه داری برای مادران جوان 1
  • علل شایع مشکلات بارداری در مردان 2
  • بایدها و نبایدهای آرایشی در دورا 1
  • بارداری خارج رحمی چیست؟ 1
  • کودک‏آزاری و پیامدهای آن 1
  • تکنیک های آرامش بخشی در زایمان 1
  • تخفیف و تسکین درد در زایمان 1
  • تکنیک های تنفسی برای زایمان 1
  • مراحل زایمان 1
  • معیار آپگار چیست ؟ 1
  • تفکر مثبت در حاملگی بعد از سقط ج 2
  • مشکلات دوران بلوغ در دخترها 1
  • مطلوب ترین سنین برای باردار شدن 1
  • داستان مداد 1
  • دختر فداکار 1
  • بامبو و سرخس 1
  • شقایق 1
  • افکار جهنمی 1
  • قبر خالى 1
  • رنجش 1
  • یکی بود یکی نبود 2
  • داستان شیطان چه مى کند؟ 1
  • دهقان و ارباب 1
  • فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود 2
  • داستان کوتاه چه کشکی، چه پشمی 1
  • ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه! 1
  • ماه خال دار 1
  • داستان بخت بیدار 1
  • چیزی برای نگرانی وجود نداره 1
  • تکه ای که دوست نداری!؟ 1
  • چه کسی از ویس و رامین می ترسد و 1
  • کیک مادربزرگ 1
  • دانه ای که سپیدار بود 1
  • داستان زیبای همره 1
  • داستان جالب امتحان دامادها !! 1
  • همراز یکدیگر باشیم 1
  • شیطان 2
  • جعبه های سیاه و طلایی 1
  • عشق و ثروت و موفقیت 2
  • ساحل و صدف 1
  • رقص آخر 1
  • کمک به دیگران کمک به خود ماست 1
  • مرا فراموش نکنید 1
  • کار کوچک، نتایج بزرگ 1
  • همه چیز به ما بستگی دارد 1
  • مواظب باشید دست خالی نیایید 1
  • شاد باشید 1
  • مشکلات ما را می سازند 1
  • محلی بدون مشکل 2
  • داستان خواندنی قورباغه ی بزرگ 1
  • مراقب باشید 1
  • کمی بیشتر فکر کن شاید خیلی هم بی 1
  • گلف باز 1
  • داستان خواندنی ازدواج یوسف و زلی 1
  • لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظ 1
  • امام زین العابدین و مرد دلقک 1
  • داستان کوتاه ماهی گیر ثروتمند 1
  • داستان زیبای خیرات 1
  • مردی که فریاد میزد ترزا 1
  • دو پهلوان 1
  • حسرت 1
  • داستان زیباى شیخ صنعان و دختر تر 1
  • عشـــــــــق بـــــی پــایــان 1
  • الکساندر فلمینگ (داستان پنی سیلی 1
  • داستان زیبای فدای پروانه! 1
  • نامه ای به خدا 1
  • گردشی فراموش ناشدنی 1
  • درسی از ادیسون 1
  • چرا زنان گریه میکنند؟ 1
  • داستان زیبا 2
  • داستان شام آخر 1
  • قورباغه ها 1
  • داستان شاعر و فرشته ای 1
  • بساط شیطان 1
  • زندگی خروسی 1
  • راه بهشت 1
  • دستان دعا کننده 1
  • یکی از بستگان خدا 1
  • داستان هیچ وقت زود قضاوت نکنیم ! 1
  • به یاد داشته باش که من هرگز تو ر 1
  • خدایان یونان 1
  • اقیانوس کجاست ؟ 1
  • ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امی 1
  • سعادت جاودان 1
  • پیرزن بغضش گرفته بود... 1
  • گل سرخی برای محبوبم 1
  • گنجشک و خدا 1
  • داستان بچه ی تخص 1
  • زنجیر عشق 1
  • آیا خدا هست ؟ 1
  • عجایب هفتگانه جهان 2
  • داستان زیبای تله موش 1
  • داستان رز 1
  • سنجش عملکرد 1
  • من ماندم و قصه‌ای ناتمام 1
  • داستان زیبای عشق جوان به دختر 1
  • چاه 1
  • بهای عشق 1
  • شور جوانی و ازدواج جوانان 25
  • دوست و دوست یابی و آفات دوست 13
  • داستان های کوتاه آموزنده 19
    • داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی 19
    • داستان زیبای نجار پیر 4

ابر برجسب

داستان کوتاه انیشتین و راننده اش داستان کوتاه داستان کوتاه قورباغه ی بزرگ داستان یک روحانی با ۷ دختر! داستان زیبای نصیحت مادر داستان کوتاه راه کار شیطان داستان آموزنده تخته سنگ داستان آموزنده سلف سرویس داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند داستان واقعی و زیبای دعای مادر داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها داستان آموزنده طناب خیالی داستان پرداخت هزینه در آخرت داستان آموزنده شکست غیر ممکن داستان

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • داستان آموزنده اثرات ازدواج با زیبا رویان
  • داستان پسر کوچک و تقاضا از پدر
  • داستان زیبای قضاوت
  • داستان کوتاه یک گام هرچند کوچک
  • داستان کوتاه دنیا از آن خیال پرزدازان است
  • داستان کوتاه صرف شام با زنی دیگر
  • نگاه به زندگی از دریچه‌های متفاوت
  • داستانی زیبا و پند آموز پیرمردتهیدستی از مولانا
  • داستان زیبا و جذاب مادر دروغگو
  • داستان پدر و خواستگاران
  • داستان موفقیت شرکت زیمنس
  • داستان زن نازا
  • داستان آموزنده گنج غلام
  • داستان زیبا و خواندنی قورباغه، داستان خواندنی قورباغه
  • داستان آموزنده، داستان آموزنده تاثیر قرآن, ای کاش با مادرم عکسی گرفته بودم..
  • داستان جالب چهار فصل زندگی، داستان چهار فصل زندگی
  • داستان کوتاه راننده اتوبوس – طنز، داستان کوتاه راننده اتوبوس، داستان راننده اتوبوس
  • داستان یک روحانی با ۷ دختر!
  • داستان زیبای نصیحت مادر
  • داستان کوتاه راه کار شیطان
  • داستان آموزنده گنج غلام
  • داستان آموزنده و زیبای تاثیر قرآن
  • داستان جالب دزد کیست!؟
  • داستان جالب زن باهوش
  • داستان آموزنده توهم قفل
  • داستان جالب مسابقه
  • داستان کوتاه نجات زندگی
  • داستان تحمل درد آمپول
  • داستان جالب صورت حساب
  • داستان زیبای کلام امید
  • داستان آموزنده عکاسی خدا
  • داستان آموزنده تخته سنگ
  • داستان غمگین دستان پاک رفتگر,داستان غمگین,داستان مفهومی دستان پاک رفتگر,داستان کوتاه دستان پاک رفتگر
  • داستان آموزنده سلف سرویس
  • داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند بدهکاریم؟
  • داستان واقعی و زیبای دعای مادر
  • داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها .. خدا حافظ
  • داستان آموزنده طناب خیالی
  • داستان پرداخت هزینه در آخرت
  • داستان کوتاه 1
  • داستان کوتاه انیشتین و راننده اش
  • داستان عجیب مرگ در غسالخانه!، داستان واقعی مرگ در غسالخانه!، داستان عجیب مرگ در غسالخانه، داستان کوتاه مرگ در غسالخانه!
  • داستان آموزنده شرافت و مردانگی
  • داستان واقعی سخنرانی بیل گیتس، داستان جذاب سخنرانی بیل گیتس، داستان خواندنی سخنرانی بیل گیتس، داستان کوتاه نامه تاجر به همسرش
  • داستان لبخند سنت اگزوپری
  • داستان آموزنده عشق و نفرت, داستان آموزنده دعای مادر, داستان آموزنده اهمیت همسایه
  • داستان زیبای آلزایمر مادر
  • داستان آموزنده شکست غیر ممکن
  • داستان جالب خلبانان نابینا
  • داستان کوتاه هدیه مادر, داستان خواندنی درسی از طبیعت, داستان آموزنده چادر

نویسندگان

  • میثم 61

بایگانی

  • دی 1394 8
  • مهر 1394 4
  • خرداد 1394 5
  • بهمن 1393 4
  • آبان 1393 7
  • مهر 1393 11
  • شهریور 1393 7
  • مرداد 1393 15
  • آذر 1392 1
  • آبان 1391 13
  • اسفند 1390 25
  • فروردین 1390 93
  • آذر 1389 23
  • تیر 1389 21
  • آذر 1388 6
  • آبان 1388 18

تقویم

دی 1394
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30

جستجو


آمار : 126276 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کردروزی تصمیم گرفتم شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 16:06
    به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کردروزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را ، مذهبم را زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم.به خدا گفتم : آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد.او گفت :آیا سرخس و بامبو را میبینی؟پاسخ دادم...
  • داستان هیچ وقت زود قضاوت نکنیم ! شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 16:04
    داستان هیچ وقت زود قضاوت نکنیم ! زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند. وقتی که او...
  • یکی از بستگان خدا شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 16:03
    یکی از بستگان خدا شب عید بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش...
  • دستان دعا کننده شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:55
    دستان دعا کننده دستان دعا کننده این داستان به اواخر قرن 15 بر می گردد. در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 بچه زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 بچه)...
  • راه بهشت شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:51
    راه بهشت مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق...
  • زندگی خروسی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:50
    زندگی خروسی کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب...
  • بساط شیطان شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:47
    بساط شیطان دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌...
  • داستان شاعر و فرشته ای شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:45
    داستان شاعر و فرشته ای داستان شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته داد.شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت: دیگر تمام شد دیگر زندگی برای هر دو تان دشوار می شود! زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود،...
  • قورباغه ها شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:43
    قورباغه ها داستانی از منوچهر احترامی مارها قورباغه‌ها را می خوردند و قورباغه‌ها غمگین بودند قورباغه‌ها به لک لک‌ها شکایت کردند لک لک‌ها مارها را خوردند و قورباغه‌ها شادمان شدند لک لک‌ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه‌ها قورباغه‌ها دچار اختلاف دیدگاه شدند عده ای از آنها با لک لک‌ها کنار آمدند و عده‌ای دیگر...
  • داستان شام آخر شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:41
    داستان شام آخر لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد؛ می‌بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن...
  • داستان زیبای نجار پیر شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:40
    داستان زیبای نجار پیر نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت . پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند . صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف...
  • داستان زیبا شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:35
    داستان زیبا روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد . او از پیدا کردن این پول ،آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شده . این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!! او در مدت زندگیش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2...
  • چرا زنان گریه میکنند؟ شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:34
    چرا زنان گریه میکنند؟ یک پسر کوچک از مادرش پرسید : چرا گریه می کنی؟ مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم... پسر بچه گفت: من نمی فهمم! مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید! بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زنها برای هیچ و پوچ گریه می کنند!...
  • درسی از ادیسون شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:33
    درسی از ادیسون ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که نیمه...
  • گردشی فراموش ناشدنی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:31
    گردشی فراموش ناشدنی یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟" پل سرش...
  • نامه ای به خدا شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:29
    نامه ای به خدا یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود : خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می...
  • داستان زیبای فدای پروانه! شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:28
    داستان زیبای فدای پروانه! در حیاط زندانی در خارج از شهر که با سیم خاردار حصار شده بود، زندانیان اجازه داشتند هر روز، چند ساعت برای هواخوری به حیاط بروند. به آنها تأکید شده بود به حصار نزدیک نشوند؛ نزدیکی به سیم خاردار، فرار تلقی می‌شد. در یکی از روزها، یک زندانی متوجه پروانه خوشرنگی در روی سیم خاردا می‌شود و بدون...
  • الکساندر فلمینگ (داستان پنی سیلین) شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:27
    الکساندر فلمینگ (داستان پنی سیلین) کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده‌اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید... پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می‌زد و تلاش می‌کرد تا...
  • عشـــــــــق بـــــی پــایــان شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:25
    عشـــــــــق بـــــی پــایــان پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی...
  • داستان زیباى شیخ صنعان و دختر ترسا شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:21
    داستان زیباى شیخ صنعان و دختر ترسا کسی در عبادتگاه نبود. شیخ بود و آن کس که می پرستید. در محیطی چنان روحانی، شیخ رویش را به سمت منشا نور گرفته بود، ذکر می گفت و تسبیح می گرداند و اشک می ریخت و می رقصید... *** آه اینجا چقدر سوزان است!... به سزای کدامین گناه ناکرده این چنین در سوز و تابم؟! آه خدای من نکند اینجا سرمنشا...
  • حسرت شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:19
    حسرت دخترک چند روزی بود که پاش شکسته بود و توی خونه مونده بود.از اینکه خونه نشین شده بود ونمی تونست راه بره کلافه شده بود .تصمیم گرفت به پارک بره تاحال وهواش عوض بشه . وقتی روی نیمکت پارک نشست ،چشمش به دختری که د و پاش فلج بود وروی نیمکت روبرو نشسته بود افتاد .از مادرش که اونو به پارک برده بود خواست تا روی اون نیمکت...
  • دو پهلوان شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:17
    دو پهلوان وی یه سرزمین دو برادر پهلوان زندگی میکردند. برادر بزرگتر به نام فیلیپ برادر کوچک هم رابین بود. در یکی از روزها پادشاه دو برادر را به قصر خود دعوت کرد. پادشاه پس از خوش آمدگویی به آنها گفت که دشمن به مرز شمالی این کشور حمله کرده و شما تنها کسانی هستید که میتونید از ما در برابر دشمنان حفاظت کنید. بعد از تجهیز...
  • مردی که فریاد میزد ترزا شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:16
    مردی که فریاد میزد ترزا تو پیاده رو قدم می زدم . چند گام به عقب برگشتم . وسط خیابان دست هایم را مثل بلندگو جلوی دهانم گرفتم و رو به طبقه بالای ساختمان داد زدم :« ترزا» سایه ام به وحشت افتاد و در زیر نور ماه زیر پاهایم مخفی شد . شخصی قدم زنان می گذشت . دوباره فریاد زدم :« ترزا» مرد به من رسید وگفت : ـ اگر بلند تر فریاد...
  • داستان زیبای خیرات شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:14
    داستان زیبای خیرات سفره افطارش در بین آشنایان و اقوام معروف بود. روزهای تاسوعا و عاشورا، دو نوع غذا نذری می‌پخت و شب عید به همه معلمان فرزندش سکه طلا هدیه می‌داد. زمانی که همسایه‌اش فوت کرده بود دسته گل سفارشی‌اش آنقدر بزرگ بود که از درب منزل کوچک متوفی، رد نشد و مجبور شدند آن را دم در بگذارند. وقتی مردی که در مراسم...
  • داستان کوتاه ماهی گیر ثروتمند شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:13
    داستان کوتاه ماهی گیر ثروتمند یک بازرگان موفق و ثروتمند ،از یک ماهی گیر شاد که در روستایی در مکزیک زندگی می کرد و هرروز تعدادکمی ماهی صید می کرد و می فروخت پرسید : چقدر طول می کشد تا چند تا ماهی بگیری ؟ ماهی گیر پاسخ داد: : مدت خیلی کمی بازرگان گفت : چرا وقت بیشتری نمی گذاری تا تعداد بیشتری ماهی صید کنی؟ پاسخ شنید:...
  • امام زین العابدین و مرد دلقک شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:11
    امام زین العابدین و مرد دلقک در مدینه مرد دلقکى بود که با رفتار خود مردم را مى خندانید، ولى خودش ‍ مى گفت : من تاکنون نتوانسته ام این مرد ((على بن حسین )) را بخندانم . روزى امام به همراه دو غلامش رد مى شد، عباى آن حضرت را از دوش ‍ مبارکش برداشت و فرار کرد! امام به رفتار زشت او اهمیت نداد. غلامان عبا را از آن مرد گرفته...
  • لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود: شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 15:10
    لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود: فرزندم ! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش ؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بکوشد به هدف نمى رسد و هرگز نمى تواند رضایت همه را به دست آورد فرزند به لقمان گفت : - معناى کلام شما چیست ؟ دوست دارم براى آن مثال یا عمل و یا گفتارى را به من نشان دهى . لقمان از خواست با هم...
  • داستان خواندنی ازدواج یوسف و زلیخا دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:42
    داستان خواندنی ازدواج یوسف و زلیخا بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ هنگامى که حضرت یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، چون در سالهاى قحطى عزیز مصر فوت کرده بود زلیخا کم کم فقیر گردید، چشمانش ‍ کور شد، به علت فقر و کورى بر سر راه مى نشست و از مردم براى گذران خود گدایى مى کرد به او پیشنهاد کردند، خوب است از ملک...
  • گلف باز دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:40
    گلف باز روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب در مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن باشگاه می شود تا آماده رفتن شود . پس از ساعتی ، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود . زن پیروزیش را به او تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید...
  • کمی بیشتر فکر کن شاید خیلی هم بی ربط نباشد دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 20:40
    کمی بیشتر فکر کن شاید خیلی هم بی ربط نباشد موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود . موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشد .» اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام...
  • 261
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • صفحه 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 9