-
داستان آموزنده عکاسی خدا
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 05:57
داستان آموزنده عکاسی خدا دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه...
-
داستان آموزنده تخته سنگ
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 05:50
داستان آموزنده تخته سنگ در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای...
-
داستان غمگین دستان پاک رفتگر,داستان غمگین,داستان مفهومی دستان پاک رفتگر,داستان کوتاه دستان پاک رفتگر
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 05:41
داستان غمگین دستان پاک رفتگر مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند، او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند . هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای...
-
داستان آموزنده سلف سرویس
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 06:33
داستان آموزنده سلف سرویس امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها...
-
داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند بدهکاریم؟
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 06:18
داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند بدهکاریم؟ ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین...
-
داستان واقعی و زیبای دعای مادر
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 06:09
داستان واقعی وخیلی زیبایی که در پاکستان اتفاق افتاده پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت . بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از...
-
داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها .. خدا حافظ
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 05:58
داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها .. خدا حافظ خانم معلمی در آمریکا کاری کرد که اسم او در تمام کتابهای تربیتی و پرورشی چاپ شد. تمام دوستانی که در دانشگاه، علوم تربیتی و روانشناسی تربیتی خوندن امکان ندارد که قضیه این خانم رو نخونده باشند. معلمی با ۲۸ سال سابقه کار به اسم خانم دنا جامپ. (deanna jump) خانم دُنا یک روز رفت...
-
داستان آموزنده طناب خیالی
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 05:50
داستان آموزنده طناب خیالی کودکی از مسئول سیرکی پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است! صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده...
-
داستان پرداخت هزینه در آخرت
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 05:41
داستان پرداخت هزینه در آخرت پیرمرد ثروتمندی در بستر مرگ بود. تمام زندگی او بر محور پول چرخیده بود و حالا که عمرش به پایان میرسید با خود فکر کرد، بد نیست در آن دنیا چند روبلی در دست داشته باشد. بنابراین از پسران خود خواست که یک کیسه روبل در تابوتش قرار دهند. فرزندانش هم این درخواست او را برآورده کردند. وقتی به آن دنیا...
-
داستان کوتاه 1
شنبه 22 شهریورماه سال 1393 00:25
داستان کوتاه 1 دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید. و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند . و بعضی...
-
داستان کوتاه انیشتین و راننده اش
شنبه 22 شهریورماه سال 1393 00:24
داستان کوتاه انیشتین و راننده اش انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با...
-
داستان عجیب مرگ در غسالخانه!، داستان واقعی مرگ در غسالخانه!، داستان عجیب مرگ در غسالخانه، داستان کوتاه مرگ در غسالخانه!
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 16:15
داستان عجیب مرگ در غسالخانه! به گزارش ایسنا، روزنامه همشهری در صفحه حوادث خود نوشت: این ماجرا به زمانی برمیگردد که مردی بهخاطر اینکه شبها خواب به چشمش نمیآمد، تصمیم گرفت نزد یک رمال برود و از او کمک بخواهد. وقتی مرد رمال او را دید، به وی گفت که برای رهایی از این مشکل باید به یک غسالخانه برود و از غسال بخواهد که وی...
-
داستان آموزنده شرافت و مردانگی
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 16:04
داستان آموزنده شرافت و مردانگی در زمان ساسانیان مردی در تیسفون زندگی میکرد که بسیار میهمان نواز بود و شغلش آب فروشی بود. روزی بهرام پنجم شاهنشاه ایران (ساسانی) با لباسی مبدل به در خانه ی این مرد میرود و می گوید که از راه دوری آمده و دو روز جا می خواهد . آن مرد بهرام را با شادی می پذیرد و می گوید بمان تا بروم و پول در...
-
داستان واقعی سخنرانی بیل گیتس، داستان جذاب سخنرانی بیل گیتس، داستان خواندنی سخنرانی بیل گیتس، داستان کوتاه نامه تاجر به همسرش
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 15:55
داستان واقعی و آموزنده (سخنرانی جالب بیل گیتس), داستان جالب ( نامه تاجر باهوش به همسرش) داستان واقعی و آموزنده (سخنرانی جالب بیل گیتس) گفته میشه « بیل گیتس » ، رئیس « مایکروسافت » ، در یک سخنرانی در یکی از دبیرستان های آمریکا ، خطاب به دانش آموزان گفت : در دبیرستان خیلی چیزها را به دانش آموزان نمی آموزند . او هفت...
-
داستان لبخند سنت اگزوپری
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 15:47
داستان لبخند سنت اگزوپری بسیاری از مردم کتاب «شاهزاده کوچولو» اثر سنت اگزوپری را میشناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وکشته شد. قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو میجنگید. او تجربههای حیرتآور خود را در مجموعهای به نام لبخند گردآوری کرده است. در یکی از...
-
داستان آموزنده عشق و نفرت, داستان آموزنده دعای مادر, داستان آموزنده اهمیت همسایه
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 15:41
داستان آموزنده عشق و نفرت, داستان آموزنده دعای مادر, داستان آموزنده اهمیت همسایه داستان آموزنده عشق و نفرت زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند. پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟ مرد...
-
داستان زیبای آلزایمر مادر
جمعه 31 مردادماه سال 1393 07:45
داستان زیبای آلزایمر مادر چمدونش را بسته بودیم ، با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک، کمی نون روغنی، آبنات، کشمش چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی … گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!” گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم...
-
داستان آموزنده شکست غیر ممکن
جمعه 31 مردادماه سال 1393 07:39
داستان آموزنده شکست غیر ممکن مدرسهی کوچک روستایی بود که بهوسیلهی بخاری زغالی قدیمی، گرم میشد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و همکلاسیهایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطهی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعلههای آتش میسوزد. آنان بدن نیمه...
-
داستان جالب خلبانان نابینا
جمعه 31 مردادماه سال 1393 07:32
داستان جالب خلبانان نابینا دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت میکرد . زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان...
-
داستان کوتاه هدیه مادر, داستان خواندنی درسی از طبیعت, داستان آموزنده چادر
جمعه 31 مردادماه سال 1393 07:24
داستان کوتاه هدیه مادر, داستان خواندنی درسی از طبیعت, داستان آموزنده چادر داستان کوتاه هدیه مادر ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ چی کاﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟ ﻣﺎﺩﺭﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺎمان ﻣﻦ...
-
داستان زیبای مکالمه با خدا
جمعه 31 مردادماه سال 1393 07:14
داستان زیبای مکالمه با خدا این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود ، که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا...
-
داستان زیبای دروغ های مادرم
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 16:00
داستان زیبای دروغ های مادرم داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم ، سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم ، روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم ، مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت: “فرزندم برنج بخور، من گرسنه...
-
داستان “سرانجام عشق لیلا و منصور”
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 15:53
داستان “سرانجام عشق لیلا و منصور” امروز روز دادگاه بود و منصور میتونست از همسرش جدا بشه ، منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبیه دنیای ما ، یک روز به خاطر ازدواج با لیلا سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم . لیلا و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند ، آنها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر...
-
داستان آموزنده سنگ مرمر, استفاده از هر موقعیتی
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 15:46
داستان آموزنده سنگ مرمر, استفاده از هر موقعیتی در ?ک موزه معروف که با سنگ ها? مرمر کف پوش شده بود مجسمه بس?ار ز?بای مرمر?ن? به نما?ش گذاشته شده بود که مردم از راه ها? دور و نزد?ک برا? د?دنش به آن جا م?رفتند . کس? نبود که مجسمه ز?با را بب?ند و لب به تحس?ن باز نکند. شب? سنگ مرمر?ن? که کف پوش سالن بود با مجسمه شروع به...
-
داستان اتاق بادکنکی, 8دقیقه غیر قابل تحمل, مهندس و کارگر
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 15:38
داستان اتاق بادکنکی, 8دقیقه غیر قابل تحمل, مهندس و کارگر در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید . همه اینکار را انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد . اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند . همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود...
-
داستان آموزنده پسران هنرمند
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 15:28
داستان آموزنده پسران هنرمند سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند. زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد. دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند....
-
2 داستان خواندنی و آموزنده هیچکس زنده نیست, بخشش گردو
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:13
2 داستان خواندنی و آموزنده داستان خواندنی (هیچکس زنده نیست …) دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره...
-
داستان اموزنده و جالب محل دقیق ضربه !، پند کشیش، برادران مهربان
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:10
داستان اموزنده و جالب محل دقیق ضربه !، پند کشیش، برادران مهربان داستان جالب (محل دقیق ضربه !) مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با...
-
داستان کوتاه سلیمان و مورچه عاشق, داستان کوتاه در را برویم باز میکنه, یه آشی برات بپزم
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:09
داستان کوتاه (سلیمان و مورچه عاشق) روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو...
-
داستان جالب وقت رسیدن مرگ، داستان من و خدا
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:07
داستان جالب (وقت رسیدن مرگ) نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش … مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت … مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا … مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد...